ترنمترنم، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره

ماه من ترنم

به بهانه نه ماهگی

  هر روزی که میگذره درکت از مسائل اطرافت بیشتر و بیشتر میشه و من نسبت به تربیت تو حساس تر میشم راستش رو بخوای تا الان فقط محبت بود و نوازش اما تازگی احساس میکنم باید گاهی کمی جدیت هم به خرج بدم. میدونی از خدا میخوام که تو نازنینم به بهترین شکل تربیت بشی و شکل بگیری و میترسم از اینکه  به خاطر کوتاهی من جز این بشه. گاهی ازت میخوام کاری رو انجام ندی اما نق میزنی و بهم نگاه میکنی که چرا نه؟  و بازهم به کارت ادامه میدی این منو خیلی میترسونه، بابایی میگه من خیلی سخت میگیرم و اینکه تو هنوز خیلی کوچولویی و نباید بهت سخت گرفت.نمیدونم شاید واقعا حق با بابایی باشه.باید بیشتر کتابای تربیتی و روانشناسی کودک بخونم.و بیشتر مواظ...
18 شهريور 1392

روزئولا و یک هفته ی سخت

چهارشنبه بعد از ظهر بود که احساس کردم بدنت کمي داغ تر از معمول هر کاري کردم اجازه ندادي برات درجه بذارم و البته چون خيلي خفيف بود به حساب تب دندون گذاشتم. پنچ شنبه صبح وقتي از خواب بيدار شدي تبت خيلي بالا رفته بود وقتي دماسنچ گذاشتم 38.4 بود مخم سوت کشيد حتي بعد از واکسن هم اينقد داغ نميشدي . سرت خيلي داغ بود همينطور دهنت وقتي طبق معمول صورتم رو بوس ميکردي(بوس که چه عرض کنم به گاز بيشتر شبيه). سریع حاضر شدیم و رفتيم دکتر وقتی معاینه کرد گفت که گلوت متورم و دنبال دونه های قرمز رو پوستت گشت که نداشتی.برای همین فقط برات استامینوفن و شربت آموکسی سیلین نوشت.اون شب و دو شب بعدش تبت بالا بود حدود 38.4 تا 38.7 حتی با استامینوفن هم خیلی پایین نمی او...
14 شهريور 1392

ترنم در مسجد جمکران

دلم بدجوری هوای جمکران رو کرده بود،یادم نمی اومد آخرین بار کی رفته بودیم ولی انگار بار آخر دو ماهه باردار بودم. البته برای جشن نیمه شعبان هم به قم سفر کرده بودیم و شهر عجب حال و هوایی داشت اما نتونستیم بریم جمکران آخه اونقد شلوغ  بود و جمعیت زیاد که باید ماشین رو چند کیلومتری مسجد پارک می کردیم و پیاده می رفتیم،ما هم از ترس اینکه مبادا تو شلوغی شما اذیت بشی برگشتیم.اما بلاخره عصر پنج شنبه برنامه رفتنمون جور شد و راهی شدیم  تقریبا بعد نماز عشا رسیدیم، منو بابایی به نوبت نماز خوندیم و بعد رفتیم صحن اصلی و روبروی گنبد فیروزه ای نشستیم وای که چه صفایی داشت می دونی اصلا هیچ جا جمکران  نمیشه هر قدر هم ک...
30 مرداد 1392

8ماهگی مبارک عسلم

  هزارهزارماشاالله  برای خودت خانمی شدی به سلامتی. دو تا دندون خوشگل کوشولو داری که باهاش میوه ها رو گاز گاز میکنی،میتونی با کمک گرفتن از وسایل دوروبرت بلندبشی و رو پاهای خودت وایسی و مهمتر از همه اینکه چهاردست و پا به هرجای خونه که دلت خواست با نظارت من یا بابایی سرک بکشی. حسابی کنجکاوی و عاشق بررسی و دیدن وسایل جدید، مثل برس مو، موبایل ساعت اگه دستت بهشون برسه ساعت ها با دقت بررسیشون میکنی و البته ناگفته نماند که ظرف و ظروف رو هم خیلی دوست داری هیچ کدوم از اسباب بازی هات نمیتونن بیش از 5 دقیقه سرت رو گرم کنن اما یه قاشق و یه بشقاب یک ساعت سرگرمت میکنه فکر کنم انشاالله در آینده کدبانوی خیلی خوبی بش...
15 مرداد 1392

ماه من غصه چرا

                         ماه من غصه چرا؟              آسمان را بنگر ، که هنوز ، بعد صدها شب و روز مثل آن روز نخست ، گرم و آبی و پر از مهر به ما میخندد یا زمینی را ، که دلش از سردی شبهای خزان نه شکست و نه گرفت بلکه از عاطفه لبریز شد و نفسی از سر امید کشید و در آغاز بهار دشتی از یاس سپید زیر پاهامان ریخت تا بگوید که هنوز پر امنیت احساس خداست   ماه من غصه چرا؟ تو مرا داری و من هر شب و روز آرزویم همه خوشبختی توس...
24 تير 1392

دغدغه ی من

وقتی از خواب می پری زود به اطراف نگاه  میکنی تا اینکه با نگاهت منو پیدا میکنی به محض دیدنم انگار که خیالت راحت شده باشه لبخند میزنی و اگه هنوز خوابت بیاد با آرامش دوباره لالا رو از سر میگیری،نمیدونی دیدن آرامش و راحتی تو چهرت چه احساس رضایتی به من میده اما فورا یه دلهره هم به سراغم میاد نمیدونم شاید اسمش چیز دیگه ای باشه، ولی هر چی که هست باعث میشه با خودم بگم: تو مادر شدی مادر، میدونی این یعنی چی؟ میتونی به خوبی از پسش بربیای؟میتونی مطمئن باشی که انشاالله دخترت  بزرگ شد باز با دیدنت همین آرامش رو پیدا میکنه؟ اون وقت که هزاران هزار نگرانی دیگه به سراغم میاد و دل و ذهنم رو مشغول میکنه. تو همین حال یه لحظه به خودم میام و میگم نگران...
10 تير 1392

این روزای تو

ترنم عزیزم درست 4 روز پیش وقتی داشتی آب میخوردی متوجه یه صدای قشنگ شدم .درسته صدای برخورد اولین مرواریدت با لیوان بود اما وقتی لثه ات رو نگاه کردم خبری نبود فقط لثه ات برجسته تر شده بود تا اینکه امروز بلاخره یه کوچولو از سفیدی دندونت نمایان شد.الهی مبارکت باشه عزیزکم. اما خوب از اونجا که همیشه بدست آوردن چیزای خوب زحمت داره تو هم حسابی این روزا به زحمت افتادی  یه خورده تب داری و مدام لثه ات میخاره، بد خواب و بی اشتها هم شدی ناگفته نماند که خیلی هم بدعنق شدی اما اشکال نداره میدونم که انشاالله دندونات که به خوبی و خوشی در بیاد دوباره خوش خلق میشی.راستی به فکر پختن آش دندونی هم هستیم تا انشاالله دندونات راحت تر دربیاد....
8 تير 1392