ترنمترنم، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره

ماه من ترنم

6 ماهگی مبارک گلم

  مبارک باشه عزیزکم هزار ماشاالله  ماهه شدی از این به بعد میتونی کلی خوراکیای تازه بخوری از این بابت خیلی خوشحالم.قرار بود برات جشن ٦ ماهگی مفصل بگیریم اما نشد آخه من و بابایی مسمومیت ویروسی گرفتیم و بدجوری بی حال و حوصله بودیم این شد که به یه جشن کوشولو  قناعت کردیم. باید ما رو ببخشی انشاالله واسه تولدت جبران کنیم. دلت میخواست دستت رو از دست بابایی بیرون بیاری و به کیک حمله کنی دستمو ول کن بابایی موفق شدی  ناخنک بزنی به به چه خوش مزست آب دهنم راه افتاد بابایی بذار یه حمله دیگه بکنم این هم عاقبتش:دستت رو زدی تو کیک و خوردی و بعدش کشیدی رو می...
15 خرداد 1392

نمایشگاه کتاب

من و تو امسال نمایشگاه کتاب نرفتیم چون خونه بابا جونی مامان جونی بودیم. اما خوب بابایی که رفت به فکر منو شما هم بود و برامون کتابایی رو که خواسته بودیم خرید، دستش درد نکنه.عکساشو برات تو ادامه مطلب میذارم تا انشاالله ببینی البته انتظار دارم کتابهاتوهم تا زمانی که بزرگ بشی و بخوای خاطراتت رو بخونی نگهداری کنی. نمایشگاه سال قبل هم شما خیلی کوشولو بودی و تو شکم مامی بودی. اما بازم منو بابایی برات کتاب خریدیم آخه دلمون میخواد به کتاب خوندن علاقه مند بشی. اینم از کتابای دخمل طلا     ...
5 خرداد 1392

سفرنامه

  بعد از یک ماه دیشب برگشتیم خونه .یک ماهی که برای من و تو پر از خاطرات قشنگ و دوست داشتنی. اما خوب رسم زندگی همین باید برمیگشتیم. وقتی رفتیم چند روز طول کشید تا به عوض شدن محیط عادت کردی اما از همون روز اول همونطور که انتظار داشتم با همه مخصوصا مامان جونی و خاله نفس خیلی جون جونی شدی. متاسفانه تو همون هفته اول سرما خوردی وقتی با مامان جونی و نفس رفتیم دکتر، دکتر گفت که باید برات کمک غذا رو شروع کنم هرچند قبلا هم دکتر خودت گفته بود اگه تو 15 روز نیم کیلو به وزنت اضافه نشه باید کمک غذا رو شروع کنی این شد که قرار شد با فرنی شروع کنیم. بار اول خیلی با اشتها خوردی...
3 خرداد 1392

سفر به زادگاه

سلام عزیز دلم الان که  مشغول نوشتنم شما تو خواب نازی. قراره فردابریم سفر اونم به زادگاه تو، شهر مامی . تقریبا همه وسایل ضروری خودمو بابایی رو آماده کردم و البته وسایل تو رو که خیلی زیاده هر کدوم رو خواستم فاکتور بگیرم دیدم ممکنه لازم بشه این شد که یه عالمه  برات لباس، گهواره و واکر ..... برداشتم. قراره اونجا مامانی و خاله ها مواظبت باشن تا مامی یه خورده به کارای تزش برسه   آخه استادش بدجوری از دستش شاکیه که دختر جون همه همکلاسات دفاع کردن بجنب پس تو کی دفاع میکنی .خدا کنه کلی بهت خوش بگذره.  ...
31 فروردين 1392

سالگرد + شدن بیبی چک

  چه شب قشنگی بود اون شب.هنوز خونه مامان جونی بودیم تعطیلات عید چند روزی بود که تموم شده بود اما هنوز برنگشته بودیم خونه. همه احساس کرده بودن که یه خبرایی هست اما خودم باورم نمیشد یعنی نمیخواستم باور کنم. اگه معلوم می شد خبری نیست خیلی خیلی ناراحت می شدم مامان جون میگفت باید بیبی چک بگیریم تا ببینیم اوضاع از چه قراره اما قبول نمیکردم لااقل اینجوری تو دلم امید داشتم که ممکنه قضیه جدی باشه بنابراین نمیخواستم بدونم واقعا چه خبره. آخه میدونی من و بابایی تا اون موقع هیچ برنامه ای برای نی نی دار شدن نداشتیم&...
31 فروردين 1392

روزشمار تولد ترنم جونم

١٦ فروردین ٩١: مثبت شدن بیبی چک                                                        ١٩ فروردین ٩١: مثبت شدن آزمایش خون    ١٠ اردیبهشت ٩١: اولین سونوگرافی و شنیدن ضربان قلب ترنم هانی   ١٦ خرداد ٩١: اولین سونو که خانم دکتر احتمال داد نی نی ما دخمل طلاست و بابایی و من اسم زیبای ترنم رو برای جیگرمون انتخاب کردیم.    ١٨ تیر ٩١:&nb...
26 فروردين 1392