ترنمترنم، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

ماه من ترنم

♥اولین قدم مبارک عشقم ♥

سلام عزیز دلم اول از همه اولین مهر ماهت مبارک. و یه خبر داغ داغ  امشب برای اولین بار بدون کمک گرفتن و به تنهایی موفق شدی ٦-٥ قدم برداری بدون اینکه زمین بخوری بعد هم با مهارت، خودت نشستی. آفرین به تو دخمل طلای خوشگل. تقریبا از اویل ٩ ماهگی شروع کردی با کمک گرفتن از وسایل اطراف روی پای خودت وایسی و کم کم بدون کمک تونستی وایسی و البته خودت به تنهایی بشینی تا اینکه امشب کار رو تموم کردی و اولین قدم های زندگیت رو برداشتی. اولین قدم هات مبارک باشه عزیزکم. از خدا میخوام همیشه تو زندگیت در راه درست قدم برداری و عاقبت بخیر بشی جونم. ...
8 مهر 1392

به بهانه نه ماهگی

  هر روزی که میگذره درکت از مسائل اطرافت بیشتر و بیشتر میشه و من نسبت به تربیت تو حساس تر میشم راستش رو بخوای تا الان فقط محبت بود و نوازش اما تازگی احساس میکنم باید گاهی کمی جدیت هم به خرج بدم. میدونی از خدا میخوام که تو نازنینم به بهترین شکل تربیت بشی و شکل بگیری و میترسم از اینکه  به خاطر کوتاهی من جز این بشه. گاهی ازت میخوام کاری رو انجام ندی اما نق میزنی و بهم نگاه میکنی که چرا نه؟  و بازهم به کارت ادامه میدی این منو خیلی میترسونه، بابایی میگه من خیلی سخت میگیرم و اینکه تو هنوز خیلی کوچولویی و نباید بهت سخت گرفت.نمیدونم شاید واقعا حق با بابایی باشه.باید بیشتر کتابای تربیتی و روانشناسی کودک بخونم.و بیشتر مواظ...
18 شهريور 1392

روزئولا و یک هفته ی سخت

چهارشنبه بعد از ظهر بود که احساس کردم بدنت کمي داغ تر از معمول هر کاري کردم اجازه ندادي برات درجه بذارم و البته چون خيلي خفيف بود به حساب تب دندون گذاشتم. پنچ شنبه صبح وقتي از خواب بيدار شدي تبت خيلي بالا رفته بود وقتي دماسنچ گذاشتم 38.4 بود مخم سوت کشيد حتي بعد از واکسن هم اينقد داغ نميشدي . سرت خيلي داغ بود همينطور دهنت وقتي طبق معمول صورتم رو بوس ميکردي(بوس که چه عرض کنم به گاز بيشتر شبيه). سریع حاضر شدیم و رفتيم دکتر وقتی معاینه کرد گفت که گلوت متورم و دنبال دونه های قرمز رو پوستت گشت که نداشتی.برای همین فقط برات استامینوفن و شربت آموکسی سیلین نوشت.اون شب و دو شب بعدش تبت بالا بود حدود 38.4 تا 38.7 حتی با استامینوفن هم خیلی پایین نمی او...
14 شهريور 1392

ترنم در مسجد جمکران

دلم بدجوری هوای جمکران رو کرده بود،یادم نمی اومد آخرین بار کی رفته بودیم ولی انگار بار آخر دو ماهه باردار بودم. البته برای جشن نیمه شعبان هم به قم سفر کرده بودیم و شهر عجب حال و هوایی داشت اما نتونستیم بریم جمکران آخه اونقد شلوغ  بود و جمعیت زیاد که باید ماشین رو چند کیلومتری مسجد پارک می کردیم و پیاده می رفتیم،ما هم از ترس اینکه مبادا تو شلوغی شما اذیت بشی برگشتیم.اما بلاخره عصر پنج شنبه برنامه رفتنمون جور شد و راهی شدیم  تقریبا بعد نماز عشا رسیدیم، منو بابایی به نوبت نماز خوندیم و بعد رفتیم صحن اصلی و روبروی گنبد فیروزه ای نشستیم وای که چه صفایی داشت می دونی اصلا هیچ جا جمکران  نمیشه هر قدر هم ک...
30 مرداد 1392

8ماهگی مبارک عسلم

  هزارهزارماشاالله  برای خودت خانمی شدی به سلامتی. دو تا دندون خوشگل کوشولو داری که باهاش میوه ها رو گاز گاز میکنی،میتونی با کمک گرفتن از وسایل دوروبرت بلندبشی و رو پاهای خودت وایسی و مهمتر از همه اینکه چهاردست و پا به هرجای خونه که دلت خواست با نظارت من یا بابایی سرک بکشی. حسابی کنجکاوی و عاشق بررسی و دیدن وسایل جدید، مثل برس مو، موبایل ساعت اگه دستت بهشون برسه ساعت ها با دقت بررسیشون میکنی و البته ناگفته نماند که ظرف و ظروف رو هم خیلی دوست داری هیچ کدوم از اسباب بازی هات نمیتونن بیش از 5 دقیقه سرت رو گرم کنن اما یه قاشق و یه بشقاب یک ساعت سرگرمت میکنه فکر کنم انشاالله در آینده کدبانوی خیلی خوبی بش...
15 مرداد 1392